چار زانو
خودت را جمع کرده بودی کنار ِ میزعسلی
من روی طاقچه پاهای ِ آویزانم را تکان می دادم
پیرزن ِ همسایه را آن سوی ِ پنجره دیدم
با آن تن ِ گرد َش تند و تند دستانش تکان می خورد
.
.
.
صحنه ی ِ جالبی بود
من داشتم می بافتم موهایم را
تو دروغ هایت را
پیرزن شال گردنی بلند . . .
می بافتیم . . .