html> دیگـــــــر نه ! - شایـد وقتـی دیگـــــــر . . .
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شایـد وقتـی دیگـــــــر . . .

در را که گشودم، آویز ِ بالای ِ در آهنگ ِ ملایمی زد و ورودم را به همه اعلام کرد

نگاه های ِ کنجکاو لحظه ای سمت ِ در برگشتند و باز به روبه رویی ِ خود خیره شدند


"خوش آمدید ِ " مرد را بی پاسخ گذاشتم یعنی نشد که بگویم "مرسی"

داشتم به میز ِ پُر ِ همیشگی ِ مان با حسرت نگاه می کردم . . .

انگار که فهمیده بود . . .آرام گفت: -متاسفانه اون میز پُره! شما می تونین ...


حرفش را نیمه گذاشتم و روی ِ صندلی ِ یک میز ِ معمولی نشستم

اصلاً مثل ِ آن خاص نبود . . . اصلاً . . .


راستی او چطور مرا هنوز یادش بود؟ خیلی زمان بود که . . .


منتظر بودم . . . منتظر؟! تمام راه از شوق پاهایم می لرزید

اصلاً حواسم نبود چه پوشیده ام!! راستی ظاهرم خوب بود؟


از خانم ِ میز ِ کناری پرسیدم: -من خوبم؟

با تعجب گفت: +جان؟!!

-آینه دارید؟

کیفش را گشت یک آینه ی ِ کوچک ِ قرمز تحویلم داد+یک لبخند!

حواسم نبود بگویم "ممنون" ...خودم را نگاه کردم

چقدر شکسته . . .

چقدر با آن وقت ها متفاوت بودم . . .

چقدر چشمانم مثل ِ قبل نبود!


آرام آینه را روی ِ میز ِ آن خانم گذاشتم

باز حواسم نبود بگویم "ممنون" . . .

داشتم فکر می کردم، وقتی بیایی بگویم:

چه خوب کردی برگشتی،خیلی منتظرت بودم،خیلی دلم تنگت بود

دلت تنگ شده برایم؟،من هنوز برایت میمیرم ...


-انتخاب کردین؟

سوالش فکرم را برهم ریخت

+چی رو باید انتخاب کنم؟

با چشمانی گرد شده پرسید:

-منظورم منو بود! چی میل دارین؟

+آهان! ببخشید حواسم پرته . . .من فعلا منتظرم

"بسیارخب" گفت و با لبخند رفت . . .


به خونسردی اش غبطه خوردم

به او و به آرامش ِ همه ی ِ افراد ِ آن جا . . .

انگار فقط من بودم که . . .


آهنگ ِ دیلینگ ِ بالای ِ در ِ کافه، به صدا در آمد

و قلبم انگار داشت از جا کنده می شد . . .

تو آرام داخل شدی و من

دستانم می لرزید . . . آن ها را زیر ِ میز پنهان کردم

نگاهت یک دور چرخید و روی ِ من ثابت شد . . .


بعد از چند سال . . .نگاهت می کردم

آن هم نه در عکس . . . واقعـــــی . . . رو به رو!

لبخندت از دور هم . . .


نزدیک آمدی


-ســــــــلام . . . لحن کشدار ِ همیشگی وقت ِ سلام کردن . . .هنوز . . .

+سـ ...لا

نمی توانستم جلوی ِ لرزش ِ صدایم را بگیرم

تو چقدر خوب،خوب بودی!


-جامون پُر بود؟ اینجا نشستی

فقط سر تکان دادم . . .

-چی سفارش دادی؟


چَشمانت را نگاه کردم برق می زد هنوز

برعکس ِ چَشمان ِ پیر ِ من . . .


+هیچ . . . هیچی هنوز

فهمیدی می لرزم

تو بهتر از هرکسی مرا میشناختی


-خب، دوتا شکلات گلاسه چطوره؟ هنوز عاشق شکلاتی دیگه؟

سرم پایین بود داشتم جان می کندم اشک ِ بی موقعی که

می جهید بیرون را مهار کنم . . . اما . . . چکید روی ِ شیشه ی ِ میز

اشک ِ لعنتی!

دیدی . . . خواستی ندیده باشی!


سفارش را بدون ِ جوابم دادی

-حرف بزنم یا اول تو حرف می زنی؟

سرم هنوز پایین بود . . . بغض نمی گذاشت بگویم چقدر دلم

تنگ است چقدر می خواهمت چقدر خوشحالم که آمدی و . . .


-نمی خوای چیزی بگی؟

.

.

پس اول من بگم ...دلم واست تنگ شده بود راستش اشتباه کردم رفتم

...خب ببین...آدم گاهی...یه اشتباهاتی می کنه...اومدم که جبران کنم

یعنی...اگه هنوزم منو دوس داشته باشی!...من که مث ِ قدیم ...


سرم را بالا آوردم و چشمانم را به تو دوختم

نگاهم ساکتت کرد

چیزی نگفتم اما تو لب هایت را گزیدی . . .

انگار همه چیز را ازچشمانم خوانده باشی


+تاحالا کجا بودی؟ (این صدای ِ من بود؟...نمی دانم)

با مکث گفتی:

-باور کن با کسی . . .

+برو همون جایی که این چندسال بودی و با همونایی که بودی...دیگه نه!


خودم هم نفهمیدم این صدا چطور از حنجره ام گذشت و به تو رسید . . .

نمی خواستم این را بگویم . . .

نمی خواستم اما کیفم را برداشتم و رفتم

آهنگ ِ آویز ِ بالای ِ در این بار خبر ِ رفتنم را داد . . .


تو هم مثل ِ فیلم ها دنبالم ندویدی و نامم را صدا نکردی . . .

فهمیدی بازیچه ات نخواهم شد بــــــــــاز . . .


هوا سوز داشت

و من

از آتشی که در درونم بود می سوختم

دیگر قلبم آرام گرفته بود

عقلم کار خودش را کرد . . .



+ تاریخ شنبه 93/11/4ساعت 4:34 عصر نویسنده بی دل ♡ | نظر